گاه نوشت

اتفاق واقعه

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ق.ظ

چ روزای عجیبی! و عجب دغدغه هایی ؛)

چقدر متفاوتم با گذشتِ ها

راسی راسی اگ وقایعی ک پیش میاد واسمون هیچ کدوم تصادفی نباشه عجب دنیایی داریم ما..

اگ هرچی تحویل بدیم بعدا همون گیرمون بیاد تو همین دنیا،  چ میشههه

اگ واقعا همین جور باشه چ شخصیت محتاطی باید داشته باشیم ما !

همین حجم دلم میخاد یکی تو دوردست ها شایدم همین نزدیکا

راهو نشونم بده 

خلاصه  ای ک مرا خوانده ای راه نشانم بده ! ( کاش اومدنم تو این مسیرم اتفاقی نباشه! )

  • دلآشفت. ..

ورود دادین ب دنیای واقعی تون؟

سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۰ ق.ظ

 

تا حالا بلاگری رو دوست واقعی تو دنیای واقعیتون کردین؟ ک بشناستتون؟

خوبه یا اشتباهه؟

  • دلآشفت. ..

ری یا

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۹ ق.ظ

فاصله ریا و خود واقعی شده مثل مو باریک 

وسط خوب بودن تو یه لحظه ای ،

 عجیب سعی میکنه نمود پیدا کنه ،،،

 

مثل الان ک سرم زد فلان کار خیرکنم، تو دلم ذوق کردم خوبه واسه انجامش باید به مسئولشم بگم ، حتما دیدش بهترم میشه بهم :/ و الان نیتم قاطی شد شتتتت -__-

  • دلآشفت. ..

_دلت تنگ نمیشه؟

+ تنگ چی؟

_این روزا:) این شبا..

+ یکی از ترسای بزرگ زندگیمه

_ انکار رو دوس داری نه؟

+ خیلی، حذف شرایط بیشتر

_ کافیه تصور کنی الان اینجا نبودی، شاید شدی همونی ک میخای

+ به نظرت زیاد خود اصلیم نیستم؟

_ چن سال دیگ وقتی سنت بالا رف، تب و تاب جوانیت ک افتاد میفهمی کل راه غلط دویدی

+ اره، چطور اصلاح کنم خودمو اما؟

_ عادت کردن ب چیزی زجر داره، خیلی، اولش سخته بعد عادت میکنی

قدم اول اینه انکار نکنی بپذیری، بجنگی و لذت ببری، دو پست قبل یادته؟ مسیر یک سالت مشخص شد، بازم نمیخای بجنگی؟ 

+ ... 💛

 

من این روزا ی آدم ب شدت بیهوده کار و مسخره شدم! ک حوصله چیزی ک الان بدستش اوردم، بخاطرش گریه کردمم ندارم!!! راهی دارین درست شم؟

دلاشفت این روزا آشفتس ک نمیجنگه مال هدفاش.. ک خستس

ک قدر حالِ الانی ک آرزوش بود ی ماه پیش نمیدونه..

  • دلآشفت. ..

جای پای وبلاگ نویسان..

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۴۷ ب.ظ

خب دعوت شدم به چالش ی سری سوالات راجع ب وبلاگ نویسیم:دی

_چه شد به دنیای وبلاگ نویسی اومدی؟

راستش فک کنم سوم راهنمایی بودم.. از طریق یکی از اشناها به واسطه پروژه ای که نشسته بود گوشه و با کامیپیوترش انجام میداد اشنا شدم=)

و من؟ کاملا بی تجربه و خاااام یه وبلاگ زدم اسمشم گذاشتم کلبه ارامش😂 مطالب تماما کپی شده و صد البته روانشناسی و..  بود. کمی ک پیش رفت، ب واسطه دوستای دبیرستانیم وبلاگ خاطرات راه انداختیم و.. در اخر رسیدم ب بیان :/

 

_هدف از نوشتن وبلاگ؟

نوشتن حس میکنم بخشی از وجود منه! هم حس خوب میده هم اینکه این نوشتن به چگونگی فن بیان هم به نظرم کمک میکنه اما در کل در دنیای وبلاگ نویسی ثبت خاطره ها و گاهی هم مشورت در مواردی هدفه

 

_وبلاگ ایده آل؟

راستش نمیدونم، چون هیچ وقت ب صورت فنی به وبلاگ نگاه نکردم واسه خودم بشخصه وبلاگایی ک قلم روون شاید خاطره نویس یا خودمونی دارن اما دید رو نسبت ب زندگی عوض میکنن خیلی جالبن!😍 یا وبلاگ هایی ک نویسندش قلم خفنی داره=)

 

_نظر در مورد وبلاگ نویسای بیان؟

خوبن ب نظرم، بدی ندیدم از هیچ کدومشون💛

 

_ویژگی ک ی بلاگر داره و تو دوس داشته باشی داشته باشی؟

راستششش نمیدونم اما اگر هر بلاگری هس ک ادم بی خیال و منطقی هست 

صدالبته غبطه میخورم بهش و دمش گرم😎🙌

ی چیز وبلاگ نویسی جالبه برام:))) اونا ک فیک نیستن! و تو هرسال رشدشونو میبینی خیلی فوق العادس.. اینک میبینی رویداد های تازه واسشون پیش میاد گرچه من خیلی با بلاگر ها صمیمی نیستم ولی همین ک شاهد رویداد های تازه هستیم کنارشون جالبه🤗

 

چالش توسط آقای امیر.. (بلد نیستم ادرسشونو لینک کنم)

دعوت میکنم از هرکسی ک این پست رو میبینه..تمام کسایی که دنبال کننده هستند ☺ [ حتی شما دوست عزیز ک ب خودت نمیگیری:دی ]

  • دلآشفت. ..

مقبولیت به چه قیمت؟

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۲۳ ب.ظ

از اینکه بخوام وارد ی خط قرمزی هایی بشم که ب من و امثال من ربطی نداره گریز داشتم.. اما با این ویژگی تازگی دارم میجنگم،  جسارت گفتنِ نظرت هرچند غالب جمع مخالف باشن اگ حرفت براساس منطقت هست اصلا بی معنی نیست

حقیقتا کی جز خود آدم تو سخت ترین شرایط خواهد موند؟!

و کی اصلا خبر داره تا چند سال دیگه زنده هست؟ مقبول اجتماع بودن تا چ حد درسته اصلا ؟ 

اصلا گریزی بزنیم به بهانه شایعه ای برای محمدرضا فروتن!

جناب x منزوی میشه چون ترنسه! :) چون یکمی متفاوتِ  با ادمای عادی تر،

وقتی واژه ترنس به چشم میخوره تعداد فالورا...سین کردنای پست های مختلف اینستا بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه.

ادما واسه حفظ موقعیتشون مسکوت میشن.. طرف اگ ترنسه اولش از انکار بهره میگیره،،، آدما میخوان دلسوز شن ، ک همدمش باشن مثلا؟! چرا چون ویژگی خدا دادی داره ک مقبول اجتماع نیست؟! 

 ما ادما واسه ادمای اشتباه جون  میدیم تا مقبول شیم

تا اجتماع بگه  به به :)))))))

تا وقتی میپرسن فلانی چطور ادمیه همه کف بزنن واسمون..نه جونم! این جور نمیشه.. باید تو خاطر باشه هرچقد بری تو اوج علاوه بر محبوبیت

ادمای دو روی اطرافت بیشتر و بیشتر میشه.. ادمایی ک ظاهرا واسه خوشبختیت خوشحالن اما اگ بخوری زمین عمیقا میخندن..

منفی بافی نمیکنم، چیزیِ ک هست هرچند تو مهربون باشی و حتی متواضع.

میدونی رفیق ی بار راست و حسینی بشین ببین ته مقبول بودن چی هس؟

وقتایی ک کنجِ اتاقتی با حال بد کی محکم بغلت میگیره تا اروم شی؟

اون مهمترین ادم زندگیته و اولویت.. بیین اجتماع،  اون لحظه ها کجاس؟ اون موقع میفهمی راه اصلی زندگیت چیه ..

#دارم تلاش میکنم ب این رویداد برسم ..

  • دلآشفت. ..

عنوان بعدا گذاشته شه فعلا ..

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۱۸ ق.ظ

سهم ی سال از زندگیم، سرنوشتش نزدیکه.. ی سال از عمر پیش روم.

اگ ب هردلیل نشه.. 

شاید من..

 

من ب کم بودن خودم یقین دارم اما ب نگاه ویژه اون بالایی هم شاید امید..

امیدوارم نگاه ویژه کنه و تبدیل ب خاطره شه نه اندوه مجدد..

 

#بنویسیم سبک شیم فقط! :)

# میگم ب زودی همه چیو.. فقط امیدوارم بشه، خستم بعد این حجم از شرایط سخت  ک فقط خودم میدونم و خالق.. همین..

 

حسم شبیه کنکوری شده ک منتظر نتیجشه..اما اگ نتیجه کنکور ی چیز شخصیه و قابل جبران و مختص درس

این اما ی چیزی فرای همه چی .. کاش برسه لحظه وصال 

چ مال ی کنکوری.. چ ی عاشق.. چ ی درمان .. و چ یه چیزی فارغ همه این چیزا مشابه

شرایط من.. من💛

چشمام سوزش پیدا کرده از فرط کلافگی  شدید ، بخوابم فقط تا فردا..

امید دارم ب دعاهاتون🙁💛 

ب وقت شب بیداری این وقت ..

ب وقت روزی ک داره هی نزدیک و نزدیک تر میشه ب من

پ.ن: غرغرو هم خودتونید : )))))))) 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۱۸
  • دلآشفت. ..

و به امید روزی ک بنویسم تمام شد

دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ب.ظ

معتقدم جذابیت روز آدما ب طرز نگاهشون بر میگرده..

شاید مسخره باشه اما منطقم میگ الانی ک غرق استرسم

الانی که له له میزنم که اون اتفاق سهم من شه

بیشتر حس میکنم زندم..

دارم له میشما! ولی حس میکنم همین رنجشا داره نگاهمو عوض میکنه ب دور و بر..

الانی ک هی دارم نزدیک میشم و شک و تردیدای وجودیم بیشتر میشه

هی اینکه میگن نمیشه و تصمیم دارم بجنگم..همه اینا منو میکشن اما مجدد زنده میکنن..

راستش فکر میکردم همیشه ی اعتماد ب نفسی دارم ک کسی جلودارم نیس

اما الان ک ب مسیر نگاه میکنم میگم نکنه ک ن؟

نکنه نشه؟ نکنه همه چیو از دست بدم؟

میدونین میگن ایمان و تردید همسایه هم اند..

و من دقیقا همین حالو دارم

همین حد از ی تار مو هم باریک تر شده یقین من..

  • دلآشفت. ..

آغاز چالش از نوع مسیری در زندگی

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ

ی چالش 13 روز و نیمه در راهه!  خدا رحم کنه خلاصه (:

راستش نمیدونم پتانسیلشو دارم ؟ ندارم ؟

ولی خب الان وقت فکر کردن به اینا نیس.

انتخاب خودم بوده حتی اگ زیر بارِ سنگینی اش له شم..

میدونم دختر شل و ول خسته ایم

ک این کار رو سخت تر هم میکنه اما باید ریسک شو بپذیرم شاید شد

از صفرِ صفر تا رفتن تو دل ماجرا و مرز رسیدن..

امیدوارم بتونم فارغ از رویاهای توی ذهن واقعا بهش برسم

راسی شما وقتی ی کار سخت در پیش دارید ک بعضی ها ممکنه بگن محاله چی باعث میشه به جای عقب کشیدن محکم تر برید تو دل ماجرا؟ 

چی واقعا توان ادمو بالاتر میکنه؟ ب جای عقب گرد پرتاب میکنه رو ب جلو؟ 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۷
  • دلآشفت. ..

غرنامه 1

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۳ ب.ظ

حقیقتا اگ بگم دلم تنگ دانشگاه نیست چ صفتی نسبت میدین بهم؟:دی

راستش من ک کم کم دارم عادت میکنم به این شرایط!

این ترم نتونسم علم زیادی بگیرم چون اصلا موقعیت و مدل و.. درس و دانشگاه مشخص نبود..

ولی الان دستم اومده ک چیکار باید کنم.

از شرایط کرونا راضی نیسم، اما از اینک میتونم تو کنجِ اتاقم عزلت گزینم:دی

چندان هم بد نیست (:

قطعا تو خونه خود آدمم مشکلاتی هست، هیچ کس تو دنیا بدون مشکل نیست

حتی اونی ک تو ظاهر زندگی آروم و ایده آلی داره شاید درونش ی چیزی آزارش میده و هیچ چیز مثل آزار روحی زجر آور نیست.

اما بازم این رو فعلا به محیط دانشگاهی ترجیح میدم 

البته ک جوِ دانشگاه هرکس متفاوته اما من الان واسه پیدا کردن خودم، مسیرم راضی ام ک چن وقتی از جو دانشگاه دور باشم.

امشب مهمونی دعوت بودیم، حالا کجا؟! هیچی! همون جایی ک جناب اوشون هم تشریف میارن :/ [ عشق مضحک دوران 15سالگی😂 ک البته در غالب ی حس بود ارتباط خاصی نبود😁 ] حالا مامانم با کلی ذوق لباس اماده کرد اینا رو بپوش اینا  گفتم نمیام . بنده خدا مامان از همه جا بی خبر بعد کلی اصرار راضی شد نیام. 

حقیقتا حوصله اون خانواده رو ندارم، کی میگ میگن هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اولی نیست😐😐 هرکی گفته مال خودش گفته😂 

والا من ک حس میکنم هیچ حس خاصی بهش ندارم. حتی قبلا تو ذهنم میگفتم خشگل تر از اون تو دنیا نیس😂 ولی الان؟ اصلا ب چشمم نمیاد

راستش دوستم ندارم ماجرا نشون کردن مامان اوشون و..

واسه مامان بگم چون فامیلیم و دوس ندارم حساسیت ایجاد شه.

از طرفی پسره یکم خودشو دس بالا میگیره! :/ فک کنم تا ته ذهنش رفته ک من حتما از خدامه ک :||||| 

در کل موندم چطور اصلا مواجه با این خانواده  باید بشم؟

همیشه نمیشه بهونه آورد و نرف

یا ریکشنم مقابل صحبتایی ک در خصوص اون میشه باید چطور باشه؟

چون فامیله واقعا فرق داره..

  • دلآشفت. ..