دور باش اما نزدیک ، که من از نزدیک بودن های دور خیلی میترسم
همه یه قلم خیالی دارن..
از اون مدل قلم ها ک انحنا میکشن بین خودشون و آدمهای مقابلشون..
بسته به رابطشون سبک و مدل رقص انحنا دور آدما رو تغییر میدن ..
با اونی ک خیلی صمیمین دقیقا قالب کفششون مرز می کشن ک نزدیک باشن ، ک اگ هروقت دلشون تنگ شد ب محض باز کردن دستشون طرف رو محکم بغل کنن..
و از کسی که متنفرن تا حد جونشون فاصله دار می کشن.. اصلا مرزها رو خط خطی می کشن که سخت بشه که راحت وارد دنیاشون نشن..
من همیشه خدا از دوری و دوستی بی زارم
بنده کسی بودن یا کسی بنده شدن رو بیشتر از غربت بین آدما مبپسندم حتی!
این بنده شدن عاشق شدنه نه لزوما خدمت بیش از اندازه و..
هیچ وقت نتونسم تعادل ایجاد کنم و منحنی کشیداری دلمو تعادل بدم.
نداشتن آدما آزارم میده.. هرچند که بد باشه! بد کنه! نبودن اذیت کنندس!
این به این معنا نیست که نظر بقیه تو زندگیم همیشه مهم هست برام نه اصلا!
حضور آدما رو کنارم میخوام.. اگ آدمایی باشن ک یه روزی بودن تو زندگیم و الان نیستن یا کمن اذیت کننده اس برام..
احمقانه هست که گاهی میشینم فکر میکنم شاید باید میبخشیدم که اون فاصله ایجاد نشه..شاید من باید کنار میومدم نرم تر میبودم
اما حقیقت اینه از دورویی بی زارم نمیتونم ب آدمی ک بد کرده بهم لبخند بزنم و پشت بندش صفحه کاری کنم بدیاشو و همه جا جار بزنم
اینا ضعفه میدونم.. بزرگ کردن آدما و کنار نگذاشتنشون سخت بوده برام همیشه خدا..
حتی رفیقایی که بارها حس کردم زخم هایی ک گوشه گوشه دلم چال کردن..
میبینم حسِ خوبی ندارم با اینکه میدونم ب هرکس و هرجا بد کردم ب اونا نه اما دلم ی طوریه از نبودشون..
نه ب خاطر خوب بودنشون! (ک نبودن) و نه بخاطر رفیق بودنشون و همدم بودنشون (ک نبودن) فقط چون ی زمانی تو زندگیم بودن و مردم عامی ک دوسشون دارم میدونستن وجودِ اونا رو قبل و نبودشون رو تو عصر حاضر..
میدونم ضعفه.. میدونم..
- ۳ نظر
- ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۴