گاه نوشت

کار کار دله

جمعه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ب.ظ

و دل جایگاهش مهر است نه خشم..

 

پ.ن : با کسی که چندین ماه بود حرفی نزده بودم و از کارش کفری! پیام دادم و حرف زدم.

هرچند غرورم میگف نه .. ولی .. این طوری خیال وجدان راحته که تو پیشروی کردی

و بقیه اش تقدیر رقم میزنه که صلاحه اون رابطه مجدد شکل بگیره یا خیر :)

پ.ن۲: لازم به ذکره که من هنوز دلم رضا نداده واسه بخشش ولی شاید یه روزی همه رو بخشیدم نمیدونم..

  • دلآشفت. ..

بریم قدیما ۲

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۱۷ ب.ظ

داشتم میگفتم که نوجوانی یه دختر کاملاااا معمولی بودم. تو دنیای خودم سیر میکردم.

دختری تو کلاسمون بود که حجم بدنش گِرد بود! یه تپل با مزه! و جزو محبوب ترین دوستام بود. فوق العاده باهوش تو بحث ریاضیات. اما خب نتیجه کنکورش اون جور نشد که باید می شد.. اونم سال های اخر انگار جا زده بود.

و اون عبرتی بود که بفهمم همیشه نتیجه آخر ، روزای اخر ، واسه رسیدن به هر آرزویی ک فکرشو کنیم مهم ترین جز تلاشی یه ادمه..

نزدیک مدرسه محل تحصیل ام یه سمپاد خونه پسرونه بود..پسر بچه هایی که اگ بیرون میدیدی بعید میرسید خیال کنی اینا سمپادی ان!

وروابط  بچه هایی که با اینا رل بودن هم دیدنی بود:))))) (از دست تکون دادنه دختره و جیگر صدا کردن پسره😂)

و منِ نوجوانی که گاهی حس میکردم نکنه راه درست اینا میرن و من جدی جدی واسه این قرن نیستم! و جوابیه این بی حاشیه بودنم شد معدل نهایی که ۱۹ و ۷۹ شد..

و اما دوستم ک ته این روابط شد و اون جور ک شنیدم از مدرسه  اخراج..

و اونوقت بود که فهمیده بودم راه درست چیه و ته این چیزا جز پوچی چیزی نیس..

راستش تربیت بچه تو این دوران فوق العاده کار سختی حساب میشه اونم وقتی انواع بستر های متفاوت واسش فراهمه ؛ اما اموزش چگونگی بهره و استفاده درستش سخت و طاقت فرساست.

شاید واسه همینه ک وقتی موردی واسه جلو اومدن پیشنهاد میشه به خانواده میگم زوده برام و درسو میکنم بهانه..

راستش حس میکنم این پختگی، عزت نفس ، مدیریت درسته رابطه هم حتی بلد نیستم 

چه برسه تشکیل یک خانواده رسمی و حضور یک بچه !

من شدیدا به نونی که یه پدر سر سفره بچه اش میاره معتقدم..به اینکه اگ حلال باشه خدا عجیب میگیره دست بچه هاشو موقع خطا..

اما خب گاهی نون پدر حلاله اما شرایط تاوان های سنگینی ایجاد میکنه مال نوجوان و جوان ها.

 

  • دلآشفت. ..

بگیم یا نگیم؟

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۲ ب.ظ

گفتم اون درس مشکل دارم.. و استرس شدید دارم دیگ انقد از استرس ریز شده بودم که یه غلط علمی هم تو جزوه ای که استاد فرستاده بود پیدا کردم

و هی کلنجار رفتم که اخهچرا این طوری؟ 

دیگ دل زدم دریا و تو سامانه تدریسی به استاد پیام دادم

حالا حقیقتا نمیدونم استادا از اینکه بگی فلان قسمت تناقض داره ناراحت میشن یا از دقت دانشجو خوشحال؟

الان نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت🤦🏼‍♀️😶 هیچ کس هم متوجه این قضیه نشده بود :/

دیگ اگ انداخت منو پیشاپیش در جریان باشید 🙌 امیدوارم ذوق کند و به جاش نمره اضافه کند😂

در جواب فعلا گف بله کاملا درست میگین فایل اصلاح شده جدید میزارم چنل واستون 

 

لوکیشن این روزا : گریه واسه این درس😑 + ناراحتی غم بابا🤦🏼‍♀️ +  ته مایه امید ک میگ کم نیار😍

خیلی دعا کنید خلاصه😊😉

  • دلآشفت. ..

بمونه یادم نره

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۵۷ ب.ظ

داشتم به این فکر میکردم زاویه دید ماها به اتفاقات اطرافمون چطوریه؟

مثلا واقعا به نتیجه ای که گیرمون اومده از اتفاقات تا حالا فکر کردیم؟

به اینکه اگ مثلا وارد رابطه کاری شدی که اطرافت پر بوده از حرف اما عمل نه

جز خشم چه ثمره ای میتونه بده بهت؟ شاید بهتر اینه ک فک کنیم اگ من از اون پروژه کاری گروهی زخم خوردم شاید درسای بزرگی هم کنارش گرفتم

اینکه یاد گرفتم واسه آغاز یه ایده خفن ابتداعا فقط رو خودم حساب کنم! که بدونم ادما تا یه جای خاصی دستت میگیرن ، اینکه بسنجم اگ کارت جدیده رقیب هم شدیده!

اینکه ممکنه ادما منفعت شون به مساله انسانیت پیشی بگیره و یا با حرف و شعار های شاید چرت پرت ذهن تو نسبت ب رقیبات منفی کنن

اطراف ما جریانات زیادی برقراره و سرشار از درس.

اگه تو یه رابطه رفاقتانه بی معرفتی دیدی شکر کن! چون یاد گرفتی هیچ آدمی تا ابد قابل اعتماد نیست، هیچ کسی جز خودت نباید اولویت باشه

اینا فعلا بمونه بعدا مفصلللل مینویسم 😁😀

  • دلآشفت. ..

شب امتحانی نباشید

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۶ ق.ظ

اگ بگم چقد ادم استرسی ام شاید باورتون نشه

من خیلی حساس و استرسی شدم😶😅 فرض کن دو هفته دیگ من دو تا امتحان پشت هم دارم با نیم روز فاصله

و انقد حالم بده ک حدنداره یکیش حدود ۴۰۰ صفحس! پر اسم های سخت‌ یکیشم ک فوق العاده محاسباتی و سنگینننننن

نمیدونم چرا انقد اعتماد ب نفسم کمه، خیلیا ب این باورند که اقا دو هفته خیلی هست سخت ترین درسام قابل جم کردنه اما من مدام حرف استادم تو گوشم ک نزارید واسه فرجه ک جم نمیشه😑😑😑

حقیقتا خبط بزرگی بود ک گذاشتم واسه الان خودم میدونم خیلیییی اشتباه بود

با خودم گفته بودم که واسه ماه آخر میزارم جم میکنم 

ولی همیشه شرایط اون جور ک فک میکنیم نمیشه انقدر جریان پیش اومدددد ک نگو😐

و الان در حالی ک ی دونه میزنم تو سر خودم ی دونه کتاب دعا دعا میکنم به خیر بگذره

کاش مثل ترم پیش میخوندم اخه این چ وضعیه 😞

ولی نباید کم بیارم☹

  • دلآشفت. ..

جز انرژی مثبت میشه کاری کرد؟

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۲۱ ب.ظ

میگم که: میشه واسه بهتر نمره آوردن این درس راهنمایی کنید، شما که دکتری اش دارین؟

میگ : نگران نباشید با کمک هم خوب میگذرونیم

تشکر میکنم، که قیمت میگه..

جهت پاس کردن با نمره معمول حدودا ۴۰۰ میگیرم.

و من مات میشم😐 وات د ؟! این جریان چیست؟ :))))))

من اصلا منظورم امتحان دادن به جام نبود😑 در مورد شیوه خوندن سوال داشتم😂

پ.ن: شیطون درون میگ برو بده پاس کنن، جسارت درون میگه خودت معامله کن و بخون تا ببینی چه خواهد شد! :))) و جسارت پیروز می شود

اقا ولی خیلی سخته اما آن شالله که کار نشد نخواهد داشت 🤦🏼‍♀️ ترم پیش نصف انداخته..

  • دلآشفت. ..

همیشه هم غرور خوب نیست!

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۳۶ ق.ظ

خب خب

راستش بگم من تا بخش زیادی مغرورم،  مثلا اینکه اگ فلان کار کنم طرف فک میکنه خفنه ک بهش پیام دادم😂 یا پرستیژ ادم کم میشه😁

حالا ی فراخوان دیدم از سمت یه هم دانشگاهی! دوست ندارم غرورم پایین بیارم بگم منم هستم😶 خودم میدونم تباهم اما اون ادم واقعا هم روم نمیشه هم غرورم نمیزاره.

راهکاری دارید؟😶

(بنویسم من داشتم رد میشدم در خونتون باز بود یوهو بی هوا چشمم خورد اشتباه اومدم😅)

  • دلآشفت. ..

ناشناس بمونی

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۴۷ ب.ظ

تو گروهی اد شدم که بواسطه یه سایت مجازی بود

گفت رشتت چیه؟ معرفی کن !

و چقدر من از این دست سوالا طفره میرم،  اینکه بخوای خودت تو یه اسم و شهر و رشته خلاصه کنی..

یه آدم که سرشار از احساسات آغاز ارتباطی اش تو رشته و شهر خلاصه میشه ..:)

خودم معرفی کردم و پرده ناشناس بودن تو گروه برداشتم..

یکم که گذشت گفت دنبال جلب توجهی؟ یقینا داری خود سانسوری میکنی و چرند معرفی میکنی!

و من به این فکر کردم که ناشناس بودن تو مجازی مزایاش خیلی بیشتره

میدونی چرا؟ چون اگه یادداشت کنی من یه آدم ام ک جوانی شکست عشقی سختی خوردم و الانم که با مادرشوهرم دعوام شده حرفت کاملا قابل قبول میشه و آدم قابل اعتمادی

اما اگه یادداشت کنی که در حال نوشتن مقاله سومی

با شعار ِ شتر در خواب بیند پنبه دانه.. مواجه میشی

دلم میخواد یه روزی ، خیلی نزدیک به جای دیدن صفحات پرطرفدار امثال ریحانه پارسا ها

پویان ها و ..

دلمون لک بزنه واسه اپلود یه پست اخلاقی حرفه ای❤

  • دلآشفت. ..

رئیسی آمد .. :)

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۰۲ ب.ظ

موقع نوشتن تیترِ رئیسی آمد یاد جمله ۴۰ سال پیش که رادیو اعلام کرد: امام آمد افتادم

هرچند که اون موقع ها من اصن تو نطفه هم نبودم اما شور و شوق شون زیاد شنیدم

میدونی چیه اصلا مهم نیست که فلان کس از انتخاب و انقلاب مامان باباش راضیه یانه

چون اونا تو اون دوران شهامت اجرای چیزی ک دلشون میخواست داشتن.. و چقد این ارزشمنده.

هرچند که من باهاشون یقینا موافقم و شاید منم بودم انقلاب میکردم.

حالا فارغ از این صحبت ها کاش حال دل ما اگ یه وقت رئیسی انتخاب شد این باشه که شکر که این شد:) مثل حس مامان باباها وقتی امام اومد و گفتن شکر که این شد :)

نمیام هشتگ بزنم تا ۱۴۰۴ با فلانی فقط دعا میکنم هرکی ک میشه اصلح ترین فرد باشه

چون فقط خداست که از صلاح مون با خبره..

پ.ن: من امسال رای میدم چون یقین دارم که باید ایران قوی بسازیم با کمک هم.

 

  • دلآشفت. ..

روزِ حرف

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۰۶ ق.ظ

دستاشو آورد نزدیکِ مامان، همین طور که خودشو می‌چسبوند بهش یه نگاه ریزی به من کرد..

مثل آدمایی که صاحب یه چیزن و به کل دنیا می‌فهمونن که این ماله منه چشماش ریز کرد

و گفت مامانِ خودمه

خندم گرفت. ولی ته دلم غم! زن عمو میگف چند روزیه که بی تاب مادرشه و حالا چون حس نزدیکی به مامان من داره ، میخواد صاحبش شه..

راستش بگم این بچه خیلی دوست ندارم، یعنی مثل بچگی هام عاشق هر بچه ای نمیشم..

از دیدن هر بچه ای ذوق نمیکنم.. ولی اگ بخوامش؟ شدیدا میخوامش . شدید یعنی قید همه چیو بزنم تا محکم بغلش کنم.

مامان بابای این بچه شاغلن و غالب اوقات بچه،  با مادربزرگ هاش میگذره..

و این به دلم غم میده که اگ من زنده باشم، اگه یه وقت یه بچه داشته باشم

وقتایی ک شاغلم چطور بچه من نبود من تحمل میکنه؟ حتی اگ پیش بهترین مامان بزرگ دنیا باشه..

و به خودم فکر میکنم، شاید من شرایطم مثل اون نبود و خانواده شاغلی نداشتم

ولی پناه غصه و ناراحتیم میشد اینکه برم ورِ دلِ خاله..البته که چون میدونستم اونم نمیفهمتم هیچی بهش نمیگفتم..

شاید چون اون ارتباطی که باید با بابا و مامانم نداشتم! نه که بد باشن..

مامان باباها همیشه فکر میکنن حرف درستُ میگن و راه درست میرن..

ولی خبلی وقتا که باید دست بچشون بگیرن نمیگیرن! راستش حس میکنم بخش اعظم ایران فعلی ما همینه

پناه دلتنگیامون میشه دوستمون! جای اینکه کنار بغل مامانت بابات سرریز کنی همه چیو..

وقتی میگم همه چی رو یعنی همه چی رو! حتی مورد هایی که خیلی خصوصی تر از این چیزاس ک بیان شه

بشکونیم حصاری که بین تو و اون ریشه دوانده..

نمیدونم بتونم یا نتونم اما، اگ بچه دار شم احتمالا یه روز از هفته میزارم به اسم روزِ حرف

که بشنویم که بشنوه!که ثابت کنم هیچ کس برای تو مادر نمیشه و هیچ کس برای من  فرزند..

  • دلآشفت. ..