اولین باره که دلم میخواد اونجا بودم!
دچار یه حس متناقضم ! فلسفه بعضی دروس و کاربردش نمیفهمم
کاش شهر دانشجوییم بودم و با استادا گپ میزدم ..
- ۰ نظر
- ۲۳ آبان ۰۰ ، ۰۰:۰۹
دچار یه حس متناقضم ! فلسفه بعضی دروس و کاربردش نمیفهمم
کاش شهر دانشجوییم بودم و با استادا گپ میزدم ..
از اتفاقات خوب بگو!
مثلا چی؟
مثلا اینکه هنوز ۴۵ روز تا امتحانات فرصت داری و اگ بخوای میتونی به هر آنچه که مد نظرت برسی!
درسته بخاطر درگیری فکری برای رفتن به اون یکی دانشگاه شل کردی ولی دیگ ول نکن!
حس تنهایی و غربت داری؟
فک میکنی ۳ سالِ دیگه این اصن مهمه برات؟
میگی باید تو لحظه حال بود؟
خب اخه دختر الانم که تو فکر آینده نیومده ای ..فعلا که بر نگشتی غمت چیه؟
چه بسا برگشتی و همه اوضاع خوب بود.
ث.ا میگف دختر نگران نباش همین موندنِ تو ، رفاقت شکل گرفته بین مون بی حکمت نیست نترس.
و من وسط این همهمه به پیشرفت هنری هم فک میکنم به اوج رسیدن و این خوبه.
ی چیز دیگ که درسی هست
.. دوس داری اون ازمون پیش روت چطور بگذره؟
افرین پس قدر موقعیت رو بدون
رفیق بازی و جینگولک بازی نه علم میشه برات، نه نون و آب!
و من باید محور اصلی فکریم بشه اون آزمون و اخ اگ بشه :)
امروز رفتم اون مکان معنوی.. یه دل سیر نگاهش کردم!
درسته ک دیگ ناچارم تا آخر تحصیلم همینجا بمونم و نه مهمان میشم دانشگاه دیگ نه منتقل
ولی خوشحالم خیلی!
میام میگم ..
مطمئن بودم اگ نشه تموم میشم! گریه امونم میبره ولی الان؟
بی تفاوتم و شایدم خوشحالم
دلیلش خیلی چیزاس ک میگم
دلاشفت شدید دوستت دارم تو یکی از قوی ترین دخترایی که دیدم خیلی خیلی دوستت دارم
💙💙
پست های رمز دار قبلی چیز خاصی نیس و بیشتر جهت اینکه یه جا داشته باشم نوشتم
ولی به زودی مفصلا یه چیزایی عمومی منتشر میدم :)
البته نمیدونم وبلاگ اصلا مخاطبی داره یا نه 😅