گاه نوشت

آخرین مطالب

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

آغاز چالش از نوع مسیری در زندگی

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ

ی چالش 13 روز و نیمه در راهه!  خدا رحم کنه خلاصه (:

راستش نمیدونم پتانسیلشو دارم ؟ ندارم ؟

ولی خب الان وقت فکر کردن به اینا نیس.

انتخاب خودم بوده حتی اگ زیر بارِ سنگینی اش له شم..

میدونم دختر شل و ول خسته ایم

ک این کار رو سخت تر هم میکنه اما باید ریسک شو بپذیرم شاید شد

از صفرِ صفر تا رفتن تو دل ماجرا و مرز رسیدن..

امیدوارم بتونم فارغ از رویاهای توی ذهن واقعا بهش برسم

راسی شما وقتی ی کار سخت در پیش دارید ک بعضی ها ممکنه بگن محاله چی باعث میشه به جای عقب کشیدن محکم تر برید تو دل ماجرا؟ 

چی واقعا توان ادمو بالاتر میکنه؟ ب جای عقب گرد پرتاب میکنه رو ب جلو؟ 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۷
  • دلآشفت. ..

غرنامه 1

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۳ ب.ظ

حقیقتا اگ بگم دلم تنگ دانشگاه نیست چ صفتی نسبت میدین بهم؟:دی

راستش من ک کم کم دارم عادت میکنم به این شرایط!

این ترم نتونسم علم زیادی بگیرم چون اصلا موقعیت و مدل و.. درس و دانشگاه مشخص نبود..

ولی الان دستم اومده ک چیکار باید کنم.

از شرایط کرونا راضی نیسم، اما از اینک میتونم تو کنجِ اتاقم عزلت گزینم:دی

چندان هم بد نیست (:

قطعا تو خونه خود آدمم مشکلاتی هست، هیچ کس تو دنیا بدون مشکل نیست

حتی اونی ک تو ظاهر زندگی آروم و ایده آلی داره شاید درونش ی چیزی آزارش میده و هیچ چیز مثل آزار روحی زجر آور نیست.

اما بازم این رو فعلا به محیط دانشگاهی ترجیح میدم 

البته ک جوِ دانشگاه هرکس متفاوته اما من الان واسه پیدا کردن خودم، مسیرم راضی ام ک چن وقتی از جو دانشگاه دور باشم.

امشب مهمونی دعوت بودیم، حالا کجا؟! هیچی! همون جایی ک جناب اوشون هم تشریف میارن :/ [ عشق مضحک دوران 15سالگی😂 ک البته در غالب ی حس بود ارتباط خاصی نبود😁 ] حالا مامانم با کلی ذوق لباس اماده کرد اینا رو بپوش اینا  گفتم نمیام . بنده خدا مامان از همه جا بی خبر بعد کلی اصرار راضی شد نیام. 

حقیقتا حوصله اون خانواده رو ندارم، کی میگ میگن هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اولی نیست😐😐 هرکی گفته مال خودش گفته😂 

والا من ک حس میکنم هیچ حس خاصی بهش ندارم. حتی قبلا تو ذهنم میگفتم خشگل تر از اون تو دنیا نیس😂 ولی الان؟ اصلا ب چشمم نمیاد

راستش دوستم ندارم ماجرا نشون کردن مامان اوشون و..

واسه مامان بگم چون فامیلیم و دوس ندارم حساسیت ایجاد شه.

از طرفی پسره یکم خودشو دس بالا میگیره! :/ فک کنم تا ته ذهنش رفته ک من حتما از خدامه ک :||||| 

در کل موندم چطور اصلا مواجه با این خانواده  باید بشم؟

همیشه نمیشه بهونه آورد و نرف

یا ریکشنم مقابل صحبتایی ک در خصوص اون میشه باید چطور باشه؟

چون فامیله واقعا فرق داره..

  • دلآشفت. ..

بین شدن یا نشدن ، همین قدر به ی مو بنده!

چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۶ ب.ظ

اگ دلت دل دل کرد..

غرق شدی تو حال اینکه میشه یا نمیشه؟

اونجایی که یقینِ وجودیت رنگ انداخت.. و حدش سمت کم شدن یا حتی صفر میل کرد

صبوری کن، شاید شد.. 

امیدوارم بشه!.. اخ کاش بشه ..👐

  • موافقین ۶ مخالفین ۰
  • ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۶
  • دلآشفت. ..

یا راد ما..

پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۴۰ ق.ظ

میگه

بگو یا راد ما قد فات..

ای بازگرداننده آنچه از دست رفته..💛

 

وقتی بازگرداننده ای :) ینی وقتی هنوز چیزی از کفِ دستای ما به بیرون سرریز نشده میتونی خدایی کنی و رحمتت مانع از دست رفتن هم بشه!

وقتی میتونی برگردونی، میتونی باعث شی ک اصلا از دست نره :))))

یا راد ما قد فات..

یا راد ما قد فات..

یا راد ما..

 

+مهران مدیری حرف قشنگی زد ی بار:

گف شاید اگ خوش بیاری ها و موفقیت ها زود یادمون نره

با ی بدبیاری از دنیا طلبکار نشیم..

 

پ.ن: فردا روز مهمیه برام..  الهی بخواین و بشه ..

ملتمس مند دعا💛

  • ۱۶ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۴۰
  • دلآشفت. ..

وقتی کرونا نبود:دی  :

صحرا اون روز مثل عادت همیشه اش نشست رو صندلی دانشگاه و هنذفریشو گذاش تو گوشش..  منم کنارش نشسته بودم و محوِ دختری بودم که به شدت خشگل بود! و البته مهربون! تیپش تیپ های به روز و خاص بود. هیچ وقت اخمو یا بد خلق ندیده بودمش..

منو ک دید.  مثل همیشه مهربون دستاشو اورد جلو و محکم بغلم کرد. جزو اولین ترم بالایی هایی ک بود اشنا شده بودم باهاش و سوال پیچ تو تلگرام میکردم.. مدام از واحدا و درس و..  میپرسیدم. و حق الانصاف چ قدر آرومم میکرد. اعتماد ب نفس خوبی داره. درسایی که بچه ها پر استرس میخونن و در آخر لب مرز پاس میکنن تو یه هفته مفصل میشینه پاش و با ی نمره معقول میگذرونه.. میخام بگم ک اعتماد ب نفس خیلی مهمه✌ پس اگ تو هرجایگاهی هستید ، هرکی هرچی گف اعتمادتونو گم نکنید و بجنگید. 

همین آدم دوستی داره ک بی خیالِ ، اون آدم مرز بین تفریحات و درسش و محور اعتمادش واضحه میدونه از دنیا چی میخواد. لذت و علم با هم داره.

دوستش اما سرخوشی و بی خیالیش حد گذرونده  و به بی نهایت میل کرده..و چ بسا بعضی درسا رو متعدد می افته.. اونم صدالبته دختر خوبیه اما بحث اینه ک  لازمه اعتماد ب نفس داشته باشی همراه با با تلاش و تعادل تو لذت. نه فقط حفظ اعتماد ب نفس..

داشتم از صحرا میگفتم. صحرا اون روز بعد گوش کردن موزیک بهم گف بریم محوطه حیاط و ی قدری قدم بزنیم.. پا شدم ک برم خواستم هندزفریمو از تو کوله ام در بیارم و منم غرق موزیکی شم که شاهین بنان تازگی خونده اما دلم یوهو هوا رو خواست و یه ذهن رها.. عادتم بود وقتی حالم گرفته بود موزیک گوش میدادم ولی اون روز دلم سکوت خاس.. و اون لحظه ی چیزی جرقه زد که : چ لذتای فیکی ک آنی به دست میان و از دست میرن

و چ لذتای حقیقی که سر هیچ و پوچ، شل گرفتمامون از دست میدیم.

لذتِ آنی من موزیک بود.. لذت حقیقیم اما آغوش واقعی زندگی بود.

قبول زندگی با وجود همه سختی ها و خوشی ها..غرق حقیقت دنیا شدن..

نه پرسه زدن تو خیالات..واسه همین وقتی صحرا گف بریم سمت کافه گفتم نه.. وسطاش خداحافظی کردیم از هم.. تاکسی گف کجا خانم؟! مقصد ک گفتم برگشت نگام کرد گف عجیبه واسم..اینجا هرکی زنگ میزنه میگ بریم کافه فلان پارک فلان! شما اما..  عجب..

راسش مال خودمم غریب بود. منم جزو اون دسته از همین ادما بودم.. وقتی میگفتن تولد فلان کس تو فلان کافه اس

نمیشد نیشم باز نشه و بهترین ژست ممکن تو عکس کنار دوستای صمیمیم نداشته باشم.. یا پرسه زدن تو خیابونا رو هرچند بی هدف دوست داشتم.

حرفم این نیست ک این چیزا بده! راسش نه! بحث اینه ک باید دستامونو واسه گرفتن ارزوهامونو زندگیمون باز کنیم محکم بگیریمشون و اهسته اما پیوسته پیش بریم..

در یک کلام ب این فکر کنیم که ما داریم دنیا رو تجربه میکنیم یا دنیا ما رو؟

و بعد ک فهمیدیم چی از این دنیا میخوایم قطعا تمام این زندگی لذت بخش تر خواهد شد..

راسی شما از زندگی چی میخواید؟

#ادامه دارد

پ.ن: نظرات پست قبل تو خصوصی جواب میدم تا شب  ان شالله !💛 ببخشید دیر شد😒😕

  • دلآشفت. ..

تمومش کردم _ پروندهِ یک رابطه نصفه و نیمه: دی

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۳ ق.ظ

اینم  میتونین در نظر بگیرین تو جزو قسمت خطاب به تویی که دنبال ورود و خروج تو دانشگاهی : دی

 

یکی از دوستام ثروت جزء ملاک های اصلیش واسه ایجاد یه رابطس.. واسه همین بهم میگف :  فرصت بده بهش.. وضع مالی اش فوق العادس.. چرا انقدر ندیدش میگیری؟ قیافشم که خیلی خوبه.. بهش فک کن.. [درست و غلط بودن ملاکش انتخاب خودشه ،  هرکس یه ملاک هایی که داره که واسه باوراش ارزشمنده]

 اماااا چپاندن خوش اخلاقی و بولد کردن جنتلمن بازی  #ش تو دلمم کار دوستم بود : دی

اما پسِ همه این افکار..

یه چیزی تو وجودم چنگ میزد ! که تمومش کن و ما تمامش میکنیم..

( اینو عقل و باقی اعضای بدنم مقابل دل می زدند و من هی صبر میکردم، هی گوش میدادم و انتظار میشستم ببینم  دل کار می کند یا عقل؟! )

تصمیمم رو خیلی وقت بود که تو خیال عملی میکردم..

اما این بار.. این بار فاصله واقعیت و خیالم به اندازه یه تار مو نازک بود..

عقل داشت پیش میرف و دلم داشت له میشد زیر بار سنگینی عقل ..

و من تمامش کردم ..

مقدمه چینی نکردم که های! تو آدم خوبی هستی ولی راستش ما ب درد هم نمیخوریم ..

راستش این طور نگفتم

یه چال کندم و همه چیو انداختم داخلش..

بیشتر ندیدش گرفتم.. کلا ندیدمش..

میدونم حالا ، بعد ها ، با شهامت از این روزا یاد میکنم

یاد میکنم که چقدر حالم گرفته بود و میخاسم که باشه اما همیشه ی چیزی یه قدم منو میکشوند عقب.. همیشه رفتاراشو..  خودشو طرد میکردم.. و تمام این مدت هربار ک خواست باشه یه جوری نزاشتم.. 

شاید ادامه این حس و ایجاد رابطه به یه عشق فانتزی تبدیل میشد! شایدم نمیشد کسی چ میدونه؟ 

فقط میدونم آدمی که میتونه این حجم دنبال جلب توجه بقیه باشه میتونه بعدها مرزهای بیشتری رو بشکونه.. و این آدم به درد عاشق شدن نمیخوره هرچند که تو فرهنگش عادی هم تلقی شه!  (پس نیازی نیس عاشق من شه ، باید نزدیک یکی شبیه خودش شه) 

تصمیممو به دوستم گفتم : فکر میکردم باز بگه بهش فک کن اما حمایتم کرد، دلگرمم کرد.. 

حضورتون این مدت دلگرم کننده بود برام :)

یه وقتایی واسه کمک مزاحمتون میشدم .. راسش ممنونتونم.. 💛 

چه دخترای بلاگر که خواهرانه راهنماییم کردن و چه بلاگر های آقا که حق برادری تمام کردن 😊 (یه سری نیستن دیگ بیان! اگ دیدین اینو بدونین ممنونم) 

اوضاع خوبه...  هنوزم نمیدونم درسته یا غلط فقط میدونم بهترین تصمیمی که میتونسم با وجود این همه فرضیه تو ذهنم بگیرم اگ حتی تنهاترین تنها شم یا سنگ دل خونده شم 

#تغییر روند

  • دلآشفت. ..