گاه نوشت

خطاب به خود:/ برگرفته از خط خطی های ذهن:|

يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۳۹ ب.ظ

به تمسخر گرفتن افکارت..

احترامت..

میتونه نکنه اما انجام میده!

تو اما چی؟!

چسبیدی به اینکه نه خب اگ بدش میومد عضو نمیشد :|

خل شدی رف ..

بیشتر از آشفتگی جامعمون عقل تو آشفته شده:| دیواااانه :|

# شیرین 

  • دلآشفت. ..

این بار نه دیگ نه!

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۰۵ ب.ظ

میم اب میگف بیش از حد وقت گذاشتی براش...میگف هرکسی به مثل..

برو سراغ قانون نیوتن هر عکسی ی عکس العملی

خیلی این روزا درگیر این فکرام..

چجوری باشم؟

هربار مقابله به مثل برخورد کنم یا بازم نرم شم؟

میدونم فلسفه غرق اینه ک تو مثل بقیه نباش و اینا

اما واقعا ی جایی دیگ نمیشه

بخصوص وقتی واسه ی رفیقی ک یک ترم تموم سنگ تموم گذاشتی،

تا حدی ک اگ حالش بد بود از همه چیزت میزدی براش

بلیط برگشت جور میکردی براش و.. 

و همه اینا توی ی شب بره از یادش

تموم خوبیات خلاصه شه توی ی جمله و پرت شه تو صورتت و توهین با حرص بشه سهمت 

داد زیاد اونم بی دلیل..

سر شاید حسادت.. اونم حسادت هیچ و پوچ

قشنگه واسم وقتی میبینم سر هیچی ک ندارمم نمیتونن ببینن..

نمیدونم ولی این بار دیگ نرم نمیشم..

با 'بعضی ها در حد خودشون باید بود

 همین

فقط کاش میبینمش ی جور شم ک ندید بگیرمش انگار ک اصلا نیستش..نیستش

  • دلآشفت. ..

راس 8:30 به وقت یه آزمون به شدت مهم

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۱۷ ق.ظ

بنویسید فردا یه آزمون خیلی مهم داره به وقت8:30

دلش پر میکشه واسه اینکه خوب بده..

دلش قرص نیست

دعاش کنید قرص شه، فردا اون چیزی که میخواد بشه

خلاصه نیازمند فرستادن انرژی ارزوی خوبتون واسه فردام

راس 8:30

:(🌿💛

  • دلآشفت. ..

تنها تو بودی ک..

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۱۵ ب.ظ

فقط قفلم همین!

امروز با شنیدن وا رفتم..

ادم خیلی انقلابی  نیستم 

اما حاج قاسم سلیمانی ادمی نبود ک بشه به دین و.. فقط نسبتش داد

اون ی دنیای دیگ بود واسم..

ی دنیای دیگ..

اگر شاید شهید نمیشد سهم من میشد دیدنش..

و من الان تنها کاری ک میتونم بکنم 

ی چیزه..

ی چیز..

  • دلآشفت. ..

حتی قیمه! باورش سخته برام

دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۸، ۰۵:۰۲ ب.ظ

باید بگم دلم غذاهای خونگی مامان پز میخواد و تمام!

#فقط تموم شو لعنتی

من همون آدمیم که حساس به غذا بود!

هر خورشتی جز خورشت مامان جونش و فک و فامیلای خوب اشپزش از گلوش پایین نمیرفت حالا خورشتای داغون اشپز دانشگاه حتی قیمشو!

فکرشو بکن قیمه! :/ غذایی ک ی تایمی متنفر بود ازش رو میخوره!!

چرا؟ چون نه وقت غذا درست کردن داره و نه حوصلشو لا ب لای این همه شلوغی کار...

تموم شو فقط

تموم شو

  • دلآشفت. ..

صلاح چیه ؟

پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۲۱ ق.ظ

یه جاهایی از زندگی میمونی چیکار کنی

یه دلت میگه توجه و اون کار اشتباهه و بد داری میری تو قعر

یه دل اما میگه برو تو دلش! و فکر بد نکن قد یه ثانیه و ی لحظه..

# دلم میخاد بریزم بیرون و همه چیو بگم به مامانم! اما همش نگرانم که نگرانم شه..

و الکی هرس بخوره:(

نمیدونم نمیدونم چیکار کنم! از ی طرف چون شهر غریبم دوس ندارم غصه مو تو اینجا بخوره..

صلاح به نظرتون گفتن درد و دلای شخصیتون به مادر هست یا نه؟

مزیت و معایبش چیه؟ کدوم بیشتر میچربه؟ 

  • دلآشفت. ..

دله دیگه! راسی یلداتون پس پس مبارک

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۵۴ ب.ظ

امسال بر خلافِ همیشه شب یلدا سهم من شد خوابگاه ..

نه تجربه تلخی بود و نه شیرین..

یه دلم دل دل میکرد که پر بزنه و بره تو اون کوچه قدیمی خونه باباجون و 

یه پلاستیک پر نون خامه ای بگیره دستشو و سفره یلدا رو بچینه

از اون آلو سهم دل شکموش بشه و خونشون هی دولا راست بشه، هی کار کنه، هی تو دلش غر بزنه به نوه های تنبل و هی غر بزنه و هی غر بزنه..

تهشم ک برمیگرده خونه بشینه سفره غرشو جلو مامانش باز کنه و بگه خیلی تنبلن این فامیلات!: دی

چرا من و تو باید فقط کار کنیم و آخرم آبجی کوچیکه بیاد حمایت کنه ازمو و این جوری تموم شه یلدا +_+

اما خب نشد

امسال هیچ کدوم از اینا نشد 

حتی نشد که انتهای شب یلدا خونه بابا جون ختم بشه به خونه اون یکی مامان بزرگ و تا نصفه شب و خوابالو با اونام شب یلدا بگیریم.

آره نشد ک بشه چون سهم من تماما همین گوشه کنج اتاق بود با دوستام!

بد نگذشت.. خوب بود.. حتی وقتی که فال های من فقط میشد نگران نباش و امید داشته باش

و واسه دوستام میشد عاشقونه و اینا:|

ولی خب هنوزم میگم یلدا با دوست هم بد نبود 

اما خب دله دیگ!

یلدای خونه بابا جونو خواس

 

  • دلآشفت. ..

بغل کنیم تنهایی خودمونو تو لحظه ها؟ تا دیر نشده؟

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۳ ق.ظ

یه جا بود نوشته بود از تنهاییات لذت ببر..

بد ندون تنها بودنو!

نوشته بود تنهایی باعث میشه ک بیشتر واسه دل خودمون وقت بزاریم

بیشتر تو حس و حال و علایقمون پیش بریم و 

خلاصه تو یه کلمه چرا فکر میکنید حتما باید تو لحظه هاتون با این و اون باشید! شاید کمی خلوت کردن بهتر هم باشه حتی..

و چرا یاد نمیگیرین از تنهایی لذت ببرینن

 

نمیدونم نمیدونم این انتخاب من میخواد بشه یا اجبار از وضعیت کنونی..

اما حرفاش منو برد تو فکر

حس میکنم خیلی وقته وقت نزاشتم واسه خودم درست و حسابی!

پ.ن: فردا امتحان دارم و نیازمند انرژی مثبت قلباتونم(:

  • دلآشفت. ..

نشستم تو کتابخونه و خیره ب ساعت زل میزنم به کتاب دلبرم..

نمیدونم چی شد و کی شد ک آنقدر غرق اون پروژه شدم..

فقط میدونم همون روزای اول پیگیر بودم از ترم بالایی هام

هی میپرسیدم و آخرم پیداش کردم..

اولین بار ک پامو گذاشتم تو جلسه پروژه ترسیدم!

نه ترسِ اون جوریا..

ترس یه مدل دیگ ک نمیدونم چطور بنویسم اینجا..

ولش کنید اصلا.. 

داشتم میگفتم ک آره حقیقتا ترسیدم حس میکردم با توجه به محدوده تفکراتم خیلی راحت پسم بزنن اما نزدن..

عوضش همون روزای اول سعی کردم نشون بدم شاید من محدودیت فکریم متفاوت شما باشه اما خب اون جوری هم تو ذهنتون منو بولد کردید نیستم.

و کم کم یخ درونم آب شد..

حتی تو خود دانشگاه هم.. حس کردم همین تفاوت محدودیت فکری چندانم بد نیست

انگار همین ک دورم پر تفکرات متنقاضه چندان هم بد نیست و این هم باعث بیشتر خودمو بشناسم هم اینک چالش های با حالی پیش روی من میزاره

من از ترم یک تا ب الان پر چالش بود روزام.. اما الان ک برمیگردم عقب میبینم ک گذشت و الانم هست البته ها

اما ب وحشتناکی ترم های پیش نیست یعنی خودم تلاشم اینه ک کنترل کنم محیطمو..

این روزا دارم میفهمم هرچقدر سر خودتو شلوغ کنی حال خودت بهتره

اره اره سخت تره اما حال واقعیت بهتره..

این روزا افسوس قبلو میخورم اما حس میکنم میتونم یکمی امیدوارم باشم ب آینده

البته ک قطعا بازم چالش دورمو میگیره اما.. بازم میگذره مگه نه؟!

پروژه دلبر هرچی خوب یا بد وجودش بهتره برام

به این دارم میرسم حالتون ک حس کردید خیلی هم اوکی نیست سرتونو شلوغ کنید

آنفدر شلوغ ک فکر کردن به حاشیات به کسری از دقایق و ثانیه ها میل کنه..

همین..

 

  • دلآشفت. ..

مثلا بعد مدت ها

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۱۵ ب.ظ

بعد مدت ها سلام!

هوای پاییزییتون بی آنفولانزا :|

حقیقت اونقدر حرف ها دارم ک نمیدونم از کجا سر ریزشون کنم تو این پست..

از دانشگاه و امتحان ها بگم؟ از گذر  درسِ غولی ترم یک و دو بگم یا برم سراغ شلوغی سرم تو این روزها تو مسئولیت شبه پروژه؟!

خلاصه چی بگم؟

راسی بگید ببینم کسی بوده ک تو انجمن ها مسئولیت داشته باشه یا نه؟

خوبه مسئول شیم یا هیچ منغعتی نداره!؟

سود و زیانش چیه مثلا؟

بهم گفتن در حد اینک یه پیچ اینستا هم بزن براش و مدیریتش کن!

انجمن مسخره ای نیست و اصالت تو دانشگاه داره. 

راسی! تردید دارم نسبت به انتقالی به یه شهر بزرگتر!

مزایا و ضرر هاش چیه؟ :)

اون شهر هم شهر خودم نیست اما خب بزرگتره! الانم شهر غریبم البته و شهرش شهر بدی نیست

ولی خب دانشکدمون پر حاشیس و مطمینن شهر بزرگتر هم حاشیه های خودشو میطلبد..

راسی

از شما چخبر؟

وبلاگم پر ستاره روشنه ..

 من اما میام و جز به جز میخونمتون. 

  • ۱۵ آذر ۹۸ ، ۱۸:۱۵
  • دلآشفت. ..