گاه نوشت

۱۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

نمیشه بی تیتر باشه؟

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۵۱ ب.ظ

بابابزرگ این روزا حال خوبی نداره..

حالت تهوع های پی در پی .. همیشه برام وحشتناک بود اینکه بیینم یه پیرمرد یا پیرزن به این حال بیفته.

از لحاظ روحی پدرم خیلی آسیب دیده 

واسه همین راسش حوصله خودمم ندارم چ برسه وبلاگ نویسی

ولی با این اوصاف ب خودم افتخار میکنم.. ب اینکه با هر شرایطی تحت عادت وفق میدم.

دلم میگیره ولی منت نمی‌پذیرم

خسته میشم اما ادامه میدم.

بعضی چیزا اما دوس ندارم ولی کنار میام..

حس میکنم آدمی بنده عادته.. میگذره و بالاخره همه چی درست میشه

این قرنطینه هم خیلیامون زیادی پررنگ کردیم.. شاید واسه ادمی ک دم ب دیقه بیرون بود مهم بود ولی من نه:))))

فقط بحث مرگ و میر مردم سرزمینم حال گیره..

و البته کلاس های مجازی..

احتمالا روزای آتی یه بسته پست برسه دستم و سرش یکم ذوق دارم 😊

  • دلآشفت. ..

چ بگویم نگفته هم پیداست

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۲۱ ب.ظ

ینی کل تفکرات فعلی من بر پایه این هس ک کاااااش اوکی شه همه چی :")

دلم اون روزی میخواد ک بار و بندیل ببندم سمت اونجا..

دور ها آوایی اس ک مرا  می‌خواند 💜

پ.ن: چرا سر پست قبل فک کردین بحث بحث کنکوره🙈 من کنکوری نبودم..

  • دلآشفت. ..

شک

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۵ ب.ظ

در حالی که تو دلم ولوله اس واسه نتایج :)

اما صبر و حوصله ام حفظ کردم.. اما دروغ چرا؟ من از اونجا و همه خاطراتش دل کندم..

وجب ب وجب اونجا حس های بد میده بهم..

خاطراتی که دوس ندارم نه تکرار شه و نه حتی مرور بشه برام اما بازم دروغ چرا از این راه جدیدم میترسم .

از اینکه برم پشیمون شم.. از اینکه اینجا اتفاق های خوب منتظرم باشه اما من عجله واسه رفتن کرده باشم

وااااقعا نمیدونم.

هربار که تو سایت ول میخورم تا درس بخونم میگم ک چی؟ نکنه رفتنی شم !

اما ته دلم میگ نمیشم.. اما خب من دلم میخواد بشه، خاله دوست داره بشه، آبجی دوست داره اما نظر مامان بابا دقیق نمیدونم اونام مثل من دو به شک شدن.

تازگی ها دلم میخواد از شر عینک خلاص شم البته ک ابجی معتقده با عینک بهترم ولی خودم با قیافه بدون عینکم بیشتر حال میکنم :)))))

بلکه دکتر رضایت ب لنز بده لاقل..

حسم میگ پاشم ی حالی ب خودم و بابابزرگ بدم غذا درست کنم اما اون یکی حس میگ بکپ سر جات :|

میگذره این روزا اما عمر منم میگذره خب !

  • دلآشفت. ..

گویا غریب گیر افتادیم

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۱۰ ب.ظ

به خونه برگردیم،  خونه آغوش حسینِ ..مگه نه؟ 

و این تکرار میشه مدام  تو گوشم..

عجیب غریب گیر افتادیم..عجیب

  • دلآشفت. ..

من بیشتر از همه چی از "تو" میترسم

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۱۹ ب.ظ

گفت دوست داری از آینده ات چی بدونی؟

گفتم همه چی! از همه چی این روزا میترسم.. ولی بیشتر از تو!

من از تو خیلی میترسم🤍 از نبودت یه طوری و از بودنت جورِ دیگه 

#نیآمده

  • دلآشفت. ..

شلوغی این روزها موقتا پر..

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۳۵ ب.ظ

این چند روز دمار از روزگارم در اومد ک نگم!

منی که تا نیمه های شب لامپ اتاقم روشن و مشغول دید زنی در صفحات مجازی بودم ناچار شب ها میخوابیدم 

و صبح سر ۸ گوش به زنگ..

که فلان مسئول تماس بگیره بگه واسه کارام چیکار کنم؟

و منی ک ته همهههه این دویدن ها، صبح بیدار شدن ها ، به این و اون رو زدن ها فهمیدم معاونت فرهنگی دانشگاه

واسه دانشجو تره هم خورد نکرده و صرفا دنبال پول به جیب زدن خودشه! 

برای منی ک بچه کف معاونت شده بودم و درگیر یه جشنواره هنری حاضر به نوشتن یه نامه مختصر هم نشدن..

تازه پول کار دانشجویی هم کم دادن :| (خسیس های پولدارِ گدا)

خلاصه اینجانب بر سر کوفت که چ اشنباه و خبطی بود کار کردن برای معاونت:/

حالا اگ از خیر اون ماجرا هم بگذرم. نقطه مثبت ماجرا اون شخصِ شخیصی بود که نه من میشناخت نه هیچی

صرفا از روی یک صحبت مختصر گف ک کمکت میکنم (این ماجراش طولانیه شاید بعد ها گفتم البته فعلا کمکی نکرده)

و من ک از اشخاص مختلف ضربه خوردم یا اگ نخوردم خیر هم ندیدم متعجب شدم

ک هنوزم این مدل آدم هست..

راستش این روزا آنقدر حرف دارم، کلاف ها پیچیده بهم ک حد نداره.

از تعصب شخصی که مانع زندگی عادی من شده! تا نفهمیدن زندگی توسط ام.. واقعا متنفرم از اینکه حصار اطرافم بکشم..تا حدی ک دلم خواست ته دلم واسش آرزوی مرگ کنم ولی..

فک کنم زیادی سانسور های پشت پرده برداشتم امروز تا همینجا هم کفایت می کند

پ.ن: پسر عمو کوچیکه چقد عوض شده! چقدر بزرگ شده .. قبلا یه زمانی ازش ب شدت بدم میومد نه فقط من که کل خاندان! ولی تازگی ها برادر کوچیکِ شده و چقدر رفتارش متفاوت 😍

  • دلآشفت. ..

نقاط خاکستری، سفید و سیاه

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ق.ظ

و من دارم به این فک میکنم هنوزم آدم مهربون هست!

آدمی که تو و وجودت هیچ منفعت براش نداره اما دغدغه منده 

و دیدن آدما به یه شکل و یه جور کار آسونیه .. انسان هم ک ذاتا عاشقِ کار آسون:)))))

برا همین اگ از کسی یه زخم بخوریم،  طعنه بخوریم همه رو یه دسته میزاریم..

چرا؟ چون آسونه..

قرار نیست اگ آستانه تحمل و گنجایش ظرفیت‌ وجودی مون تغییر کرد به همه آدم ها خرده بگیریم

واسه رسیدن به این نقطه هم خیلی باید بدوییم

صبوری کنیم و ..

گاهی اوقات زندگی بعضی شهدا ک میخونم حالم عوض میشه با خودم میگم دلاشفت ببین!

بیین هنوزم آدم درست حسابی هس! اخلاق بیین! منش و همه چیُ

بعد از خودم میپرسم من تو چ سطحی ام؟ 

و حقیقتا یه جاهایی خجالت میکشم یه جاهایی هم با افتخار سرم بالا میگیرم

اما یقینا قسمت خجالتی به قسمت افتخار میچربه و کلی جای کار دارم. و چه زمان و وقتی از الان یهتر؟

باور کنیم همه ادما مثل هم نیستن.. باور کنیم مقابل نقطه های سیاه آدما ..آدم خاکستری هم داریم..

سفید هم هست

و ما باید با سیاست انتخاب کنیم که چه میزان به هرکدومشون بها بدیم..🌱💜

  • دلآشفت. ..

فرهنگ ظواهر

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۲۲ ب.ظ

به نظرم از لحاظ فرهنگی و اجتماعی ب شدت افت کردیم

همون قدر ک تو بحث اقتصاد و کرونا خوب پیش نرفتیم..

امروز ک جلوی آینه زل زدم ب چهره ام تو فکرم این اومد ک ظواهر چقدر مهمه؟  چرا باید دنبال جلب زیبایی نسبی بود؟

اینکه ریمل و کرم و موارد دیگه ای ک به چهره ادم جذابیت بیشتری میده چرا بابد کاربرد داشته باشه؟

چرا دنبال یه تیپِ نسبی معمولی نیستیم دیگ تو جوامع؟ 

راستش ملاک زیبایی داره کم کم برام تغییر میکنه.. احساس میکنم در بند زیبایی شدن نابودت میکنه..تو هرچقدر زیبا باشی ادم زیباتر از تو هم هس!

از اینکه بخوام بدون هیچ گونه آرایشی حتی کرم پودر بیرون برم یکمی خجالت میکشم! اون روز یه نفر بهم گف ارایش عرف شده..

اوممم.. کاش ب جای در بند زیبا بودن اخلاق خوب عرف میشد، وفا به برادر، دوست، خانواده عرف میشد..

کمک ب هم نوع عرف میشد

احساس میکنم بدجور ب بازی گرفته شدیم

تحت کنترل ظواهر شدیدا شدیم.. من واقعا دلم قیافه نچرال همه ادما میخواد! و البته نچرال خودم.

البته ک خیلی زیاد ارایش نمیکنم و محدوده .. اما اینکه بخوام تو بحث ظاهر زشت یا زیبا بودن خودمو قیاس کنم متنفرم..

کاش فرهنک ظواهر عوض میشد..پوشش یه چیزی ک دست انسان هاست و هرجور بخوان می‌گردن اما زیبا سازی با مواد مصنوعی ک فرهنگ شده واقعا مصخرفه..

میترسم میترسم از بچه ۴ ۵ ساله ای ک تو اون سن دنبال زیبا بودنه..

  • دلآشفت. ..

فلسفه خشم

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

بعضی اوقات بعضی بحث های پدر و مادری یا بعضی زوج ها ک میبینم میگم چ لوس!

چ با خشم!

نمیدونم بعد ها خودم اگ تو بطن بحث ها باشم میتونم همین قدر منطقی ب قضایا نگاه کنم یا نه؟

نمیتونم فلسفه های خشم در قالب فریاد رو بفهمم

مگ آدمی که کنارمون هست چقد فاصله داره ک فریاد بزنیم؟  مگر خشم حل کننده مسائله؟ مگ حرف زدن اروم و با حوصله نمیتونه مفهوم برسونه؟

اصلا واژه تهدید به چه معناست؟ 

مگر انسان ها برای هم اند و اسیر و خان هستن ک هم رو تهدید میکنند؟

چرا ادم ها باید از ترس هم کاری نکنن؟

چقد دلم از خشم این دنیا گرفته!  ولی کاری هم  بر نمیاد

گاهی ب مهاجرت فک میکنم.. من عاشق ایرانم با همه سختی هاش ولی از اطراف کلافه ام.

بی حوصلگی، نفرت،  حسادت، خشم بدجور تو جامعه فعلی ریشه دوانده

و خوشبحال اونا ک اطرافشون همه ادم ها آرومن، چون حتی وجود یک فرد سمی همه رو تحت شعاع خودش قرار میده.

خدا دل، اخلاق و روح همه رو آروم کنه.. بازم شکر..❤

  • دلآشفت. ..

پس از مدت ها

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۴۸ ب.ظ

این چن وقت انقد سرم شلوغ بود و اتفاقات جور وا جور افتاد  و دل مشغولی و همهههه چی با هم

ک بعد مدت ها تونستم درست حسابی سر بزنم وبلاگ

اوووم سبک زندگی ام رو یکمی تغییر دادم! هرروز کتاب میخونم، روتین پوستی انجام میدم و سوسول طورانه دم نوش میخورم..

غصه هم چاشنی اش هست ولی خب امیدم ب لطف خداست که خدایی کنه برام و منو از این منجلاب ک توشم همه جوره رها کنه:)))))))

ی چیزی ک فهمیدم  اینکه ب نظرم ادمای کیوت و با مزه عینک گردی خیلی جذاب تر از خشگلان😁 و البته متواضع و با حال .. و وقتی ماسک میزنن دیگ خیلی خفن میشن😍

داشتم میگفتم ک این چن وقت خیلییی درگیر بودم.

و البته عین کوالا خسته چسبیده ام ب تختم:/ استوری های غر و ناامیدی ها چک میکنم و دلتنگی بچه ها..

و من؟ اصلا دلتنگ هیچ کس نیستم😂😂🙈

این روزا حس میکنم شدم یه ادم ک تو یه دریا عمیق در حال راه رفتنه.. هرچی بیش تر درگیر افکارش میشه آب بیشتر بالا میاد و دست و پا زدنش بیشتر!

دنبال یه ریسمانی واسه چنگ زدنه و حقیقتا فهمیده اون ریسمان فقط خداست.

کلی حرف دارم، کلی دلم میخواد خود سانسوری کنم و از همه چی بگم اما..😅🤦🏼‍♀️🙈

ک این ماجراش مفصله😁

 

 

  • دلآشفت. ..