گاه نوشت

آخرین مطالب

شلوغی این روزها موقتا پر..

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۳۵ ب.ظ

این چند روز دمار از روزگارم در اومد ک نگم!

منی که تا نیمه های شب لامپ اتاقم روشن و مشغول دید زنی در صفحات مجازی بودم ناچار شب ها میخوابیدم 

و صبح سر ۸ گوش به زنگ..

که فلان مسئول تماس بگیره بگه واسه کارام چیکار کنم؟

و منی ک ته همهههه این دویدن ها، صبح بیدار شدن ها ، به این و اون رو زدن ها فهمیدم معاونت فرهنگی دانشگاه

واسه دانشجو تره هم خورد نکرده و صرفا دنبال پول به جیب زدن خودشه! 

برای منی ک بچه کف معاونت شده بودم و درگیر یه جشنواره هنری حاضر به نوشتن یه نامه مختصر هم نشدن..

تازه پول کار دانشجویی هم کم دادن :| (خسیس های پولدارِ گدا)

خلاصه اینجانب بر سر کوفت که چ اشنباه و خبطی بود کار کردن برای معاونت:/

حالا اگ از خیر اون ماجرا هم بگذرم. نقطه مثبت ماجرا اون شخصِ شخیصی بود که نه من میشناخت نه هیچی

صرفا از روی یک صحبت مختصر گف ک کمکت میکنم (این ماجراش طولانیه شاید بعد ها گفتم البته فعلا کمکی نکرده)

و من ک از اشخاص مختلف ضربه خوردم یا اگ نخوردم خیر هم ندیدم متعجب شدم

ک هنوزم این مدل آدم هست..

راستش این روزا آنقدر حرف دارم، کلاف ها پیچیده بهم ک حد نداره.

از تعصب شخصی که مانع زندگی عادی من شده! تا نفهمیدن زندگی توسط ام.. واقعا متنفرم از اینکه حصار اطرافم بکشم..تا حدی ک دلم خواست ته دلم واسش آرزوی مرگ کنم ولی..

فک کنم زیادی سانسور های پشت پرده برداشتم امروز تا همینجا هم کفایت می کند

پ.ن: پسر عمو کوچیکه چقد عوض شده! چقدر بزرگ شده .. قبلا یه زمانی ازش ب شدت بدم میومد نه فقط من که کل خاندان! ولی تازگی ها برادر کوچیکِ شده و چقدر رفتارش متفاوت 😍

  • دلآشفت. ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی