اواخرِ آبان من
رهایی! عجب واژه نابی ..
کلاف ذهنم کم کم داره باز میشه
آدما زندگیم میرن و میان و من؟ دیگ سعی میکنم گذشته نادیده بگیرم
سعی میکنم عاقل شم، خیلی غرق آینده نشم
مسخرسا ولی دلم نمیخواد الانم حتی تموم بشه همین دورانی ک شده دوران سن جوانی و دانشجویی!
سنی که اولش دلم میخواست همههه چیو تجربه کنم همه چیزُ:)
از درس و دانشگاه کانون های علمی و حاشیه ای و همه چیووووو حتی عشقو!
الان همشو اندکی تجربه کردم و حسم نه میخوادشون نه نمیخوادشون
ریاضت ، حس عجیب و خالصیه
این چن وقت میخوام با خودم حملش کنم.. حتی اگ کمرمو بکشونه سخته
گذشتن از خیلی چیزا واسه رسیدن بهش میشه یعنی؟ :))))
درسو میخوام اونقدری ک بفهمم اشتباهه من ممکنه موجب خدشه حال ی آدم شه جدی بگیرم
دل بستن نمیخوام مگ از همه چی مطمئن شم همه چی یعنی همه چی یعنی صاف و خالص بدون شک اگرم نیست بمونه بعد
و کانون علمی و شورا صنفی؟ در اعتدال میخوامشون نه جوری ک منو درگیر خودش کنه
بمونه ب یادگار از روزای اخر ابان ، مهمترین روزای زندگیم
#کامنت ها حرفاتون چشم میزنیم با هم ی کوچولو درگیرم حل شه میام☺
- ۰ نظر
- ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۷:۴۳