اینم میتونین در نظر بگیرین تو جزو قسمت خطاب به تویی که دنبال ورود و خروج تو دانشگاهی : دی
یکی از دوستام ثروت جزء ملاک های اصلیش واسه ایجاد یه رابطس.. واسه همین بهم میگف : فرصت بده بهش.. وضع مالی اش فوق العادس.. چرا انقدر ندیدش میگیری؟ قیافشم که خیلی خوبه.. بهش فک کن.. [درست و غلط بودن ملاکش انتخاب خودشه ، هرکس یه ملاک هایی که داره که واسه باوراش ارزشمنده]
اماااا چپاندن خوش اخلاقی و بولد کردن جنتلمن بازی #ش تو دلمم کار دوستم بود : دی
اما پسِ همه این افکار..
یه چیزی تو وجودم چنگ میزد ! که تمومش کن و ما تمامش میکنیم..
( اینو عقل و باقی اعضای بدنم مقابل دل می زدند و من هی صبر میکردم، هی گوش میدادم و انتظار میشستم ببینم دل کار می کند یا عقل؟! )
تصمیمم رو خیلی وقت بود که تو خیال عملی میکردم..
اما این بار.. این بار فاصله واقعیت و خیالم به اندازه یه تار مو نازک بود..
عقل داشت پیش میرف و دلم داشت له میشد زیر بار سنگینی عقل ..
و من تمامش کردم ..
مقدمه چینی نکردم که های! تو آدم خوبی هستی ولی راستش ما ب درد هم نمیخوریم ..
راستش این طور نگفتم
یه چال کندم و همه چیو انداختم داخلش..
بیشتر ندیدش گرفتم.. کلا ندیدمش..
میدونم حالا ، بعد ها ، با شهامت از این روزا یاد میکنم
یاد میکنم که چقدر حالم گرفته بود و میخاسم که باشه اما همیشه ی چیزی یه قدم منو میکشوند عقب.. همیشه رفتاراشو.. خودشو طرد میکردم.. و تمام این مدت هربار ک خواست باشه یه جوری نزاشتم..
شاید ادامه این حس و ایجاد رابطه به یه عشق فانتزی تبدیل میشد! شایدم نمیشد کسی چ میدونه؟
فقط میدونم آدمی که میتونه این حجم دنبال جلب توجه بقیه باشه میتونه بعدها مرزهای بیشتری رو بشکونه.. و این آدم به درد عاشق شدن نمیخوره هرچند که تو فرهنگش عادی هم تلقی شه! (پس نیازی نیس عاشق من شه ، باید نزدیک یکی شبیه خودش شه)
تصمیممو به دوستم گفتم : فکر میکردم باز بگه بهش فک کن اما حمایتم کرد، دلگرمم کرد..
حضورتون این مدت دلگرم کننده بود برام :)
یه وقتایی واسه کمک مزاحمتون میشدم .. راسش ممنونتونم.. 💛
چه دخترای بلاگر که خواهرانه راهنماییم کردن و چه بلاگر های آقا که حق برادری تمام کردن 😊 (یه سری نیستن دیگ بیان! اگ دیدین اینو بدونین ممنونم)
اوضاع خوبه... هنوزم نمیدونم درسته یا غلط فقط میدونم بهترین تصمیمی که میتونسم با وجود این همه فرضیه تو ذهنم بگیرم اگ حتی تنهاترین تنها شم یا سنگ دل خونده شم
#تغییر روند