گاه نوشت

آخرین مطالب

نشستم تو کتابخونه و خیره ب ساعت زل میزنم به کتاب دلبرم..

نمیدونم چی شد و کی شد ک آنقدر غرق اون پروژه شدم..

فقط میدونم همون روزای اول پیگیر بودم از ترم بالایی هام

هی میپرسیدم و آخرم پیداش کردم..

اولین بار ک پامو گذاشتم تو جلسه پروژه ترسیدم!

نه ترسِ اون جوریا..

ترس یه مدل دیگ ک نمیدونم چطور بنویسم اینجا..

ولش کنید اصلا.. 

داشتم میگفتم ک آره حقیقتا ترسیدم حس میکردم با توجه به محدوده تفکراتم خیلی راحت پسم بزنن اما نزدن..

عوضش همون روزای اول سعی کردم نشون بدم شاید من محدودیت فکریم متفاوت شما باشه اما خب اون جوری هم تو ذهنتون منو بولد کردید نیستم.

و کم کم یخ درونم آب شد..

حتی تو خود دانشگاه هم.. حس کردم همین تفاوت محدودیت فکری چندانم بد نیست

انگار همین ک دورم پر تفکرات متنقاضه چندان هم بد نیست و این هم باعث بیشتر خودمو بشناسم هم اینک چالش های با حالی پیش روی من میزاره

من از ترم یک تا ب الان پر چالش بود روزام.. اما الان ک برمیگردم عقب میبینم ک گذشت و الانم هست البته ها

اما ب وحشتناکی ترم های پیش نیست یعنی خودم تلاشم اینه ک کنترل کنم محیطمو..

این روزا دارم میفهمم هرچقدر سر خودتو شلوغ کنی حال خودت بهتره

اره اره سخت تره اما حال واقعیت بهتره..

این روزا افسوس قبلو میخورم اما حس میکنم میتونم یکمی امیدوارم باشم ب آینده

البته ک قطعا بازم چالش دورمو میگیره اما.. بازم میگذره مگه نه؟!

پروژه دلبر هرچی خوب یا بد وجودش بهتره برام

به این دارم میرسم حالتون ک حس کردید خیلی هم اوکی نیست سرتونو شلوغ کنید

آنفدر شلوغ ک فکر کردن به حاشیات به کسری از دقایق و ثانیه ها میل کنه..

همین..

 

  • ۹۸/۰۹/۱۹
  • دلآشفت. ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی