بی من تر از اینم نکن... #طلب میکنید براش؟!
یه وقتایی حس میکنی تو سیاهیِ مطلقی..
هرچی دست و پا میزنی که خودتو نجات بدی از این مخمصه دلهره آور بیشتر میری تو قعر..
و اونوقته که حس میکنی تموم شدی..
دیگ دست و پا نمیزنی.. تنها یه گوشه خلوت میشه مرهم این روزای باقیت..
و من میون این تاریکی و این قعر..
میون این عمق ناامیدی و کنج خلوتم هرازگاهی به آسمون بالای سرم به نشونه هراس و امید زل میزنم..
گاها اشک میریزم و گاها شاید بیشتر مچاله میشم تو خودم..
اما ته دلم این روزا میگ هنوزم یه امیدی هست..
قبلا هم بوده حتی همون موقع ک با هر دست و پا زدنم بیشتر غرق میشدم تو این باتلاق سیاه..
*میدانی ما نه تو را فراموش کردیم و نه دشمنی*
این حرف همون قرانه..
میشه بعد این سیاهی مطلق غرق روشنایی شم؟
آنقدر غرق شم ک چشمام از نور زیاد درد بگیره و من سیراب بودنت کنار خودم شم..
میگم ک حال دلم نا متعادله..
امید میخواد و روشنایی..
طلب میکنید براش؟
- ۹۸/۰۶/۲۱
چی شده؟