گاه نوشت

نامه ای ب گذشته

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۹ ق.ظ

سلام من!

الان که داری اینو میخونی داری دوران ابتداییتو میگذرونی!

یه دختر شیطون ریزه میزه ای:دی

و البته پر حرف.. 

اگه حرفی تو دلت میموند و ب مامانت قبل خواب نمیگفتی خوابت زهر میشد زهر! 

رفتی راهنمایی..تو اون دوران برنده فلان مسابقه شدی و الان؟

باید بگم دوباره رفتی تو مسیر همون مسابقه منتها با نوع مدل دیگ و اون شده یکی از تنها دلخوشیات تو شهر غریب شاید..

دوران راهنمایی مسیرتو خارج از المپیاد کردی..

و دلخوری دبیر و.. 

نمیدونم کی بود کی شد ک دیگ نگفتی حرفاتو به مامانیت؛،جم کردی تو دلت 

و ی دفعه تو اوایل سوم دبیرستان ریختی بیرون و.. 

وای برتو.. ک یادآوریش تلخه برام تلخ..

از دبیرستان درس بیشتر یادمه + هوس های نوجوانی:|(هرروز دلبسته یکی شدن:/) + دغدغم راجب دین..

و الان؟ درس هست.. ولی هوس نه(:

دغدغه دینیمم خیلیی وحشتناک زیاد شده! طوریک گاها میترسم از خودم و این دغدغه هام..حتی میترسم ک بنویسم ازشون تو وبلاگ میترسم:)))

من جان!

سعی کن لذت ببری از اون موقعت..

کمتر سمت بازی کامپیتر برو..کمتر برو سمت سایت 98ای ها و هم میهن:/

چشمات ارزشوون خیلی خیلی بیشتر بود

من جان

سعی کن کلاس موسیقی بری+ زبان

بازم درگیر ارایش زیاد نشو و همین طورکی سادگیتو عشق است:دی

بیشتر کمک حال مادرت باش و مرتب تر نگهدار اتاقتو:|

(الان واقعا مرتب ترم:/ )

وارد دانشگا ک شدی تمامت مثل الان باشه اما..

ساده نباش.. ساده دل نده و خیلی درس بخون

پ.ن: مرسی از دعوت 

ببخشید با تاخیر نوشته شد(:

  • دلآشفت. ..

نظرات (۳)

واقعا اون تیکه آخرش،درباره داشگاه خیلی موافقم شدییییدااااا

پاسخ:
اره واقعا
باید آویزه گوش هممون باشه فک کنم.
فقط تنها دلخوشیم اینه اگ دل هم دادم شاید..
لاقل کج نشدم..تو خودم بود این احساسات.. 
وگرنه داغون میشدم و پشت سرم حرف هم در می اومد.

سلام عزیزم:)

قشنگ نوشتی:)

 

پاسخ:
سلام
خیلی خیلی ممنون(:

چقدر زیبا نوشتی

پاسخ:
مرسی : *
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی