تعاملات :)
دوستم میگف که تو سرشار از احساسات متمایزی ولی اینو به همه نشون نمیدی
چرا چیزی که تو وجودت هست و سرکوب میکنی ؟
ولی خب:))) نمیدونستم واقعا چی بگم
از خجالت نمیتونم یا از شرم و حیا ولی هرچی هست شایدم دوست ندارم.
مثل اون روز ک مسئول مون برگشت بهم گف تو خیلی دختر آرومی هستی و من فقط لبخند زدم.
اینکه آدمای بیرونم هرکدوم منو یه طور می ببینن جالبه برام!
شخصیت ام مثل پازلی شده، که هرکس یه بخشی دستش گرفته و از چینش تمام اون پازل ها شخصیت کلی من به دست میاد
ضعف و قوت هایی که نمیدونم.
مثلا فکر نمیکردم زیادم خوش سر زبون باشم .. فکر میکردم همون بچه آرومه ام .
ولی وقتی تو کافه اون خانم مو بلوند که قرار بود هفته بعد از ایران برای همیشه بره نشست رو به روم و گف تو چقدر خوب حرف میزنی بچه .. حض میکنم از هم صحبتی باهات
باعث شد پروانه های قلبم روشن بشه :)
و چقدر دلم براش تنگ شده.
من تعامل با آدما خیلی دوست دارم . نقاط قوت و ضعف ام شاید مثل یه پتک اما به هرحال میریزن سرم
شاید این وسط یه جا دلت بگیره، اما خب جهان پر رنجه !
نمیشه یه گوشه نشست و نظاره شلوغی شد فقط.
- ۰ نظر
- ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۵۹