گاه نوشت

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

یادمانِ ما چیه؟

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۰، ۰۴:۱۷ ب.ظ

کتابخونه محیط آرومی داره .  حس میکنم تو اوقات فراغت هم میتونه انتخاب مناسبی باشه..

البته اگر اینجا هیچ آشنایی نباشه،  آدمی، نگاهی ، صدایی که گره به گره تو رو به ریشه های خاطرات قدیمی ات برسونه..!

هر صندلی اینجا یادمانِ یه آدمی قبل از توعه . آدمی که شاید ماهِ پیش، سال پیش اینجا نشسته و زل زده به صفحات کتاب و جزوه ای که اونو به نقطه آینده تو رسونده.

شاید هم غم و رنجی که لا به لای صفحات کتاب و تست های کنکور پنهانش کرده هنوز عطرش رو میز رو و صندلی فعلی تو مونده باشه. اولش محتاط بودم سعی میکردم با ماسک روی صورتم قاطی کتابا شم و از محور گرد صورتم دو تا چشم باقی بمونه که اونم تو حالت سر به زیر و زل زده به کتاب پنهون میشه.

امروز تو تاریخ از ما فقط چشم هامون از اجزا صورت  باقی مونده.. چشم هایی که یاد گرفته بدون تکلم با آدما ارتباط بگیره، لبخند بزنه و حتی بغض کنه و نگاهشو از آدمای اطرافش بدزده. 

نمیدونم هدف از اومدن من به این هیاهوی دنیا چی بوده؟ رسالت من تو این دوران..تو این تاریخ برام باور نکردنیه .

مثلا میشد که الان نمیومدم و میزاشتم ۱۰۰ سال دیگ.. ولی اخه ۱۰۰ سال دیگه آیا مطمئنی که هنوز این جهان وجود داره؟ و جوابم نه عه .. انقد همه چیز بعد ویروس غیرقابل پیش بینی که نمیتونم بگم فردایی در کره زمین وجود داره.

اما خب میشد ۱۰۰ سال قبل تر میومدم.. ولی اون زمان هم که جنگ و شهادت بوده و من؟ آدم دوره اسارت و خاکریزه نمیتونم باشم.. آدم قیام و جمهوریت!

پس فعلا بین ۱۰۰ سال قبل الان و ۱۰۰ سال بعد ، همین زمان فعلی منطقی تره.

نمیدونم اینا اثر تشویش کتاب مصطفی مستوره یا حال دل خودم گنگه.. ولی خب شکر میکنم شکر بابت رفتار خوب اون آدم سیاه پوست توی تاکسی .. که کمی خودشو آورد جلو و ازم فاصله گرف که حس امینت ام زیاد شه

تهش هم نزاشت هزینه تاکسی حساب کنم و من نه بخاطر هزینه که بخاطر محبت بین انسان ها امروز عمیق خندیدم

من هنوزم به این زمین و آدماش امیدوارم.. یه روزی همه چی درست میشه.. میشه..

  • دلآشفت. ..