گاه نوشت

آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

پروژه مطالعهxx

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۰۵ ق.ظ

ما یه  تیم چند نفره ایم تو دانشگاه که فارغ از کانون/ انجمن/ بسیج و .. دور هم جمع شدیم و ×× مطالعه می کنیم.

چون سال گذشته حال مساعدی نداشتم به میس  پیام دادم که من نمیتونم ادامه بدم و نیاز به خلوت دارم.

اونم علت رو جویا شد و از دغدغه هام براش گفتم.. گفتم دیگه حتی نمیخام به ادامه تحصیل بعدش فکر کنم

میخام بعد فارغ التحصیلی همه چیو رها کنم و برگردم شهرم. هدفمم دیگ قبولی تهران نیست مگه اونا ک ادامه دادن راضین؟

روز جلسه رسید و مستر ×× شروع کرد به توضیحات مربوطه و دیگه دیدم جاش الانه که به رو بیارم و بگم قضیه رو که واقعا نمیخوام تو این گروه باشم و ادامه بدم.

واکنشش به حدی جدی شد که از حرف و تصمیمم منصرف شدم. چیزی در مورد شخصیتم به رو آورد که متعجب فقط نگاهش کردم و سکوت کردم.چقدر حرفش حق بود!  

خلاصه موندم.. نموندم که یه سری حرفای تئوری شده حفظ کنم. موندم که برسم به همون نقطه ای که مستر ×× گف(که احتمالا توی یه پست به صورت رمزی بنویسم).

من از مستر و این گروه تعریف مساعدی نشنیدم. اما من دیگ یه ادم ۱۸ ساله نیستم که بخاطر حرف بقیه از یه جمع دوری کنم. گفنم تجربه حضور رو به جون میخرم و اگ بد بود با بهونه خارج میشم.

ولی بعد رفتن دیدم همه چیز اصولی و مرتب و منظم و در چارچوبه.

راستش بگم شرکت تو این جمع برای من دست آورد های مناسبی داره . تحلیل اوضاع، لفظ صحیح کلام توی یه جمع ناآشنا و دوری کردن از تصورات اشتباه.

فعلا که ادامه میدم تا ببینم خدا چی میخواد. 

[ اون مستری که اینجا ذکر کردم هیچ ارتباطی با پست قبل نداره :) البته ک ب گمانم همو میشناسن ]

  • دلآشفت. ..

دوستدار نسبی تو۲

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۰۴ ب.ظ

تفکیک احساساتِ پاک و هیجانات هورمونی اونجاست که بفهمی روح ات درگیر شده یا نه.

یعنی اگ روح انسانی ات به سمت کمال بودن پیش بره میتونی این دست آورد رو برای خودت جشن بگیری

حتی اگ ب او نرسی. چون در نهایت ب دست آورد های خیلی بزرگتری رسیدی.

اعتراف میکنم تو دنیای خیالی ام دیگه هیچ کسی با این مشخصه ها توی ذهنم پیدا نمیشد.

اعتراف میکنم دیگ گمان ذهنی ام بر این بود که من؟ دوست داشتنی نیستم چون خط قرمز های بیش از حد پررنگی دارم

اعتراف میکنم که نقش خدا تو زندگیم کمرنگ تر شده بود.

و اعتراف میکنم این مدت آنقدر خودم رو با درس و چالش ها پر کرده بودم تا اثری از او به جا نماند.

...

اما زندگی پر از اتفاقات ناباوره، پر از آشنا شدن با آدم هایی که تا به حال قبل این ندیدی.

نمیتونم بگم رسیدن به او توی زندگی ام مفهومی نداره.. من به خودم ماه هاست فرصت دادم که بفهمم احساستم  کاذبه و غلیان احساساته .

ولی حتی وجودِ او از دور هم نگاه منو به عشق متمایز کرده.. دست گذاشته روی قلبم و یاد داده که عشق حقیقی چی میشه..

من آدم سرزنش گری بودم از اینکه آدم های مختلف با خودم رو رد کرده بودم. از اینکه وقتی z از یه دانشگاه دیگ پیام داد و بهم گفت میشه بیشتر آشنا شیم؟ لطفا اعتماد کن.. دستِ رد به خواسته هاش زدم. نه برای اینکه ازش بدم میاد فقط ب این دلیل که حس میکردم احساساتی ک ممکنه باهاش داشته باشم عمیق نمیشه، نمیتونه روح شلوغ منو آروم کنه، و فاصله منو با خدا ممکنه بیشتر هم کنه..

ولی الان؟ عمیقا آرومم ..

مدتی که فهمیدم آدم هایی شبیه او در این عالم وجود دارند که دقیق اند، نجیب اند .. آروم اند.

رو به روی طلاییِ شفاف حرم نشستم.. و خواستم که خودش صلاحِ منو بچینه با تمام روحیاتی که دارم.

و همه چیز رو به تو می سپارم و حالا آرومم.

/هرکس عاشق شود و آن را مخفی نگهدارد و پاکدامنی بورزد و در این حال بمیرد، شهید است./

  • دلآشفت. ..