دله دیگه! راسی یلداتون پس پس مبارک
امسال بر خلافِ همیشه شب یلدا سهم من شد خوابگاه ..
نه تجربه تلخی بود و نه شیرین..
یه دلم دل دل میکرد که پر بزنه و بره تو اون کوچه قدیمی خونه باباجون و
یه پلاستیک پر نون خامه ای بگیره دستشو و سفره یلدا رو بچینه
از اون آلو سهم دل شکموش بشه و خونشون هی دولا راست بشه، هی کار کنه، هی تو دلش غر بزنه به نوه های تنبل و هی غر بزنه و هی غر بزنه..
تهشم ک برمیگرده خونه بشینه سفره غرشو جلو مامانش باز کنه و بگه خیلی تنبلن این فامیلات!: دی
چرا من و تو باید فقط کار کنیم و آخرم آبجی کوچیکه بیاد حمایت کنه ازمو و این جوری تموم شه یلدا +_+
اما خب نشد
امسال هیچ کدوم از اینا نشد
حتی نشد که انتهای شب یلدا خونه بابا جون ختم بشه به خونه اون یکی مامان بزرگ و تا نصفه شب و خوابالو با اونام شب یلدا بگیریم.
آره نشد ک بشه چون سهم من تماما همین گوشه کنج اتاق بود با دوستام!
بد نگذشت.. خوب بود.. حتی وقتی که فال های من فقط میشد نگران نباش و امید داشته باش
و واسه دوستام میشد عاشقونه و اینا:|
ولی خب هنوزم میگم یلدا با دوست هم بد نبود
اما خب دله دیگ!
یلدای خونه بابا جونو خواس
- ۹۸/۱۰/۰۲
سرت سلامت
یلداتم مبارک رفیق :)